معنی صبح زود

حل جدول

صبح زود

بام

آفتاب نزده

صبوح

صبوح، پگاه

سحر

سحر، صبوح، پگاه

پگاه


متضاد کلمه صبح زود

شام

فارسی به انگلیسی

واژه پیشنهادی

صبح زود

بامداد

پگاه


صبح بسیار زود

شبگیر

فرهنگ معین

صبح

بامداد، آغاز روز.، ~علی الطلوع صبح زود هنگام، طلوع خورشید. [خوانش: (صُ) [ع.] (اِ.)]

لغت نامه دهخدا

زود

زود. (ق) شتاب و جَلد و با لفظ کردن و بودن مستعمل است... (آنندراج). جلد و سریع و شتاب و به سرعت و شتاب و به تندی. و فی الفور و معجلاً. (ناظم الاطباء). تند. سریع. به شتاب: «زود به مقصد می رسد». (فرهنگ فارسی معین). به سرعت. به شتاب. سریع. تند. فرز. سبک. عاجل. عاجلاً. فوراً. مقابل دیر. به عجله. معجلاً. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا):
توشه ٔ خویش زود از او بربای
پیش کایدت مرگ پای آکیش.
رودکی.
نگویم من این خواب شاه از گزاف
زبان زود نگشایم از بهر لاف.
بوشکور (یادداشت ایضاً).
گفتا مرا چه چاره که آرام هیچ نیست
گفتم که زود خیز و همی گرد چام چام.
منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 346).
خیز و پیش آر از آن می خوشبوی
زود بگشای خیک را استیم.
خسروی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
بدادش پیام شه خویش زود
شنید از تکاور پیام و درود.
فردوسی.
زن چاره گر زود بردش نماز
چنین گفت کای شاه گردنفراز.
فردوسی.
بشد زود موبد بگفت این بشاه
همی داشت خسرو مر او را نگاه.
فردوسی.
زود بردند و آزمودندش
همه کاخالها نمودندش.
عنصری.
گرچه بکشی تو مرا، صابر و خرسندم
که مرا زنده کند زود خداوندم.
منوچهری.
ندانستم من ای سیمین صنوبر
که گردد روزچونین زود زایل.
منوچهری.
چون ببینم ترا ز بیم حسود
خویشتن را کلیک سازم زود.
مظفری.
امیر این کار را سخت زود گیرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 117). طاهر به دیوان کم آمدی و اگر آمدی زود بازگشتی. (تاریخ بیهقی). دوست را زود دشمن توان کرد اما دشمن را دوست گردانیدن دشوار بود. (قابوسنامه).
کسی کو زود راند زود ماند.
نظامی.
ما را ز بخت خویش گمان اینقدر نبود
هرچند دیر آمده ای زود کرده ای.
ملانسبتی (از آنندراج).
- بزودی، فوراً. علی الفور. در حال. در وقت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
غمی گشت و لشکر همه بازخواند
بزودی سلیح و درم برفشاند.
فردوسی.
منتظریم جواب این نامه را که بزودی بازرسد. (تاریخ بیهقی).
که را سیم و زر ماند و گنج و مال
پس از وی بزودی شود پایمال.
سعدی (بوستان).
- زودباش، عجله کن. بشتاب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عجله کن. شتاب کن. (فرهنگ فارسی معین):
بدان تا بیابیمشان، زود باش
بیاور تو کشتی و بدرود باش.
فردوسی.
پس ابراهیم کارد بر گلوی اسماعیل نهاد هرچند قوت کرد نبرید. اسماعیل گفت ای پدر زود باش. (قصص الانبیاء ص 52).
|| در زمان کوتاه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
بدو گفت این نامه اندر نهان
ببر زودنزدیک شاه جهان.
فردوسی.
چوپاسخ کند زود پیش من آر
نگر تا نباشی بر شهریار.
فردوسی.
برآید بکام تو این کار زود
بر این بیش و کمتر نباید فزود.
فردوسی.
شهریاری که خلافت طلبد زود فتد
از سمن زار به خارستان وز کاخ به کاز.
فرخی.
زود باشد که پشیمان شود از کرده ٔ خویش.
؟ (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
|| پیش از وقت.قبل از موقع. مقابل دیر: زود آمد. (فرهنگ فارسی معین):
ز زود خفتن و از دیر خاستن هرگز
نه مرد یابد ملک و نه بر ملوک ظفر.
عنصری.
|| از ابتداء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
آری کودک مؤاجر آید کو را
زود بیاموزیش به مغز و مشخته.
کسائی (یادداشت ایضاً).
|| علی الصباح و سحرگاه. (ناظم الاطباء).
- صبح زود، وقت نماز و کمی پس از آن. سر آفتاب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


صبح

صبح. [] (اِخ) تابعی است. رجوع به ابوالعلاء، صبح شود.

صبح. [ص ُ] (ع اِ) سپیده دم یا اول روز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بامداد. بامدادان. بام. شبگیر.ابن ذکاء. (مهذب الاسماء). سدف. سطیع. سعراره. شق. شمیط. صریم. عاطس. عطاس. (منتهی الارب). مُغرِب. (شرح قاموس) (منتهی الارب). فتق. فلق. (منتهی الارب):
اگر من نتازم شود کار خام
همه صبح مردیم گردد چو شام.
فردوسی.
چون صبح بدمید خوارزمشاه بر بالا بایستاد... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351).
به صبح و شام که گلگونه ای و غالیه ای است
مرا فریب مده رنگ و بوی باده بیار.
خاقانی.
گرم دست رفتی به شمشیر صبح
اجل را به دست زمن کشتمی.
خاقانی.
چون بوی تو دیدم نفس صبح و ز غیرت
در آینه ٔ صبح به بوی تو ندیدم.
خاقانی.
ای صبح مرا حدیث آن مه کن
وی باد مرا ز زلفش آگه کن.
خاقانی.
گر آهم خاستی، فلک را
چون صبح جگر دریده بودی.
خاقانی.
تا شب تو گشت صبح، صبح تو عید بقا
جامه ٔ عیدی بدوخت بخت تو خیرالثیاب.
خاقانی.
تا که تو ازنیک و بد همچو شب آبستنی
رو که نه ای همچو صبح مرد علم داشتن.
خاقانی.
مرا ز اربعین مغان چون نپرسی
که چل صبح در مغسرا میگریزم.
خاقانی.
نباید که چون صبح گردد سفید
گزندت رسد یا شوی ناامید.
سعدی.
قافله ٔ شب چه شنیدی ز صبح
مرغ سلیمان چه خبر از سبا؟.
سعدی.
صبح چو از صدق نفس برگشاد
مملکت شرق به دستش فتاد.
خواجو.
- صبح امید،امید که چون سپیده ٔ صبح باشد، صبح مراد:
صبح امید گشته ساقی بزم
قدح آفتاب می باید.
حسن هروی.
- صبح پگاه، صبح زود.
- صبح پیری، آغاز پیری:
صبح پیری چو گشت دیده گداز
عینک دیده دیده ٔ دل ساز.
مکتبی.
- صبح دولت، آغاز اقبال:
باش تا صبح دولتت بدمد
کاین هنوز از نتایج سحر است.
انوری.
- صبح مراد، مرادف صبح امید:
سوی چمن شکفته چو صبح مراد رفت
ناموس سرو زآن قد طوبی نژاد رفت.
حسن هروی.
- صبح و شام. (منتهی الارب).
- صلوه صبح،نماز بامداد. نماز دوگانه. نماز صبح.
- امثال:
صبح آوازش بلند میشود. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.

معادل ابجد

صبح زود

117

قافیه

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری